جدول جو
جدول جو

معنی خوب سیر - جستجوی لغت در جدول جو

خوب سیر
(یَ)
نیک نهاد. (ناظم الاطباء) :
خنک آنان که خداوند چنین یافته اند
بردبار و سخی و خوب خوی و خوب سیر.
فرخی.
شادمان باد و بکام دل خویش
آن پسندیده خوی خوب سیر.
فرخی.
گردونش همی گوید ای خوب سیر میرا
هم فضل و هنر داری هم جاه و خطر داری.
فرخی.
از خداوند نظر چشم همی داشت جهان
بجهانداری نیکونیت و خوب سیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون گیر
تصویر خون گیر
حجّام، رگ زن
فرهنگ فارسی عمید
خوش صورت، خوب صورت، خوشگل، زیبا، جمیل، خوبروی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ / عِ)
عادت گیرنده:
کجا چون طبع مردم خوی گیر است
ز هرکس آدمی عادت پذیر است،
عطار،
، الفت گیرنده، (یادداشت مؤلف)، مصاحب، همدم، هم نشین، انیس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ)
خوش رفتاری. خوش اخلاقی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ فَ)
آنکه در سفر ماندگی ننماید و با رفیقان و همسفران تازه روی باشدو هم از خدمت بدیشان دریغ نکند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ رَ)
خوش طینت. خوش فطرت. خوب سرشت. خوب سیرت
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
گاو یا چارپایی که شیر دهد و در دوشیدن آزار نرساند. خلاف بدشیر، طفلی که خوب شیر خورد و برای شیر خوردن آزار نرساند. خلاف بدشیر
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
خوب اندام. خوش بدن. متناسب القامه:
یکی خوب پیکر کنیزک خرید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
خوشگل. قشنگ. خوبروی. خوش صورت. نکوروی:
ابا موبد موبدان برزمهر
چو ایزدگشسب آن مه خوب چهر
بپرسیدکاین تخت شاهنشهی
کرا زیبد و کیست بافرهی.
فردوسی.
بهر کار دستور بد برزمهر
دبیری جهاندیده و خوب چهر.
فردوسی.
بدو گفت سهراب کای خوب چهر
بتاج و بتخت و بماه و بمهر.
فردوسی.
چو یک دشت کودک بودخوب چهر.
فردوسی.
پسر باشدت زو یکی خوب چهر
که بوسه دهد خاک پایش سپهر.
اسدی (گرشاسبنامه).
جوانی وزآنسان بتی خوبچهر
بدان مهربان چون نباشم بمهر.
نظامی.
جوان مرد چون دید کآن خوبچهر
ملکزاده را جوید ازبهر مهر.
نظامی.
نمودند کآن رومی خوبچهر
چه بد دید از آن زنگی سردمهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ)
خوش سخن. خوب گفتار. شیرین زبان: بزبان خاموش و کم سخن و خوب سخن. (ترجمه طبری بلعمی).
وآن خوب سخن بخوش جوابی
میکرد عمارت خرابی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نکوکار، نیک کردار، نکورفتار:
همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه ...
فرخی،
آن خدای خوب کار بردبار
هدیه ها را می دهد در انتظار،
مولوی،
خوب کاران او چو کشت کنند
گاو در خرمن بهشت کنند،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
خوش عقیده:
شنیدم که یوسف شه خوبکیش
دگرباره اسباط را خواند پیش،
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است بفارس به نزدیک اردکان شیراز، (یادداشت بخط مؤلف)، در فرهنگ جغرافیایی چنین آمده: دهی است از دهستان کهمرو کاکان بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 38هزارگزی شمال باختری اردکان و 6هزارگزی خاور شوسۀ اردکان به تل خسروی، این دهکده را احمد قلندری نیز می گویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان گرمادوز از بخش کلیبر شهرستان اهر، آب آن از رود خانه سلین چای و چشمه، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی، راه مالرو است، این دهکده محل قشلاق ایل چلبیانلو می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات ونخود و بزرک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جاجیم بافیست و راه مالرو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَیْ یِ)
نامی است که در شاه پسند گرگان به درخت زیتون دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ سَ / سِ)
خوش رفتار. خوش راه. خوش حرکت. راهوار
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ یَ)
خوب سیرت، نیکوکار. پارسا
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بِ)
خواب کافی. خواب به اندازه:
ز خواب سیر در منزل تواند زلفها بستن
سبک سری که جای توشه دامن بر کمر بندد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پاک نهاد. (یادداشت بخط مؤلف) :
شه خوب صورت شه خوب سیرت
شه خوب منظر شه خوب مخبر.
فرخی.
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی خوب سیرت یکی زشت نام.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوب سیرت
تصویر خوب سیرت
پاکدل پاکنهاد
فرهنگ لغت هوشیار
خودرایی، سر پیچی از اطاعت (قانون یا بزرگتران) تمرد، بی باکی گستاخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زود سیر
تصویر زود سیر
کسی که از صحبت و معاشرت زود سیر و دلگیر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیر
تصویر آب سیر
آنکه مانند آب حرکت کند چاروای خوش رفتار چهارپای خوش راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود سر
تصویر خود سر
گستاخ، بی ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوی گیر
تصویر خوی گیر
اکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
زمین که گذرگاه خوک باشد، راه و مسیر گذر خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
سیرکوهی که مورد استفاده ی غذای در پلو و بورانی دارد
فرهنگ گویش مازندرانی